(مسعود اکبری مطالب اموزنده) قرآن کریم: بخوان به نام پروردگارت كه انسان را از علق آفريد، بخوان به نام پروردگارت که كريمترين [كريمان] است
| ||
|
درجزیره ای زیبا تمام حواس زندگی میکردن. شادی,غم,غرور,عشق,و... . روز خبر رسید که جزیره به زودی به یر اب خواهد رفت,همه ساکنین جزیره قایق هایشنا را آماده و جزیره را ترک کردن. اما عشق میخواست تا آخرین لحظه بماند چون اون عاشق جزیره بود.وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت, عشق از ((ثروت))که با قایقی با شکوه,جزیره رو ترک می کرد کمک خواست و به او گفت : (( آیا می توانم با تو همسفر شوم))؟ ثوت گفت: ((نه مقداری زیاد طلا و نقره داخل قایق هست و دیگر جایی برای تو وجود ندارد.)) پس عشق از ((غرور))که با قایقیزیبا راهی مکان امنی بود کمک خواست. غرور گفت: ((نه نمیتوانم تو را باخود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و من را و قایق زیبای مرا هم کثیف میکنی)) ((غم))در نزدیکی عشق بود,پس عشق به او گفت: ((اجازه بده تا من با تو بیایم)).غم با صدای غم آلودی گفت: ((آه عشق,من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تنها باشم)). عشق اینبار به سراغ ((شادی))رفت و اورا صدا زد,اما اون آنقدر قدر شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید. آب هر لحظه و لحظه بالاتر می آمد.عشق دیگر نا امید شده بود,که ناگهان صدایی سالخورده گفت: ((بیا عشق,من تو را خواهم برد)) عشق آنقدر خوشحال شده بودکه حتی فراموش کردنام پیر مرد را بپرسدو سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد,وقتی به خشکی رسیدند به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کهکسی که نجاتش داده چقدر برگردنش حق دارد. عشق نزد((علم))که مشغول حل مساله ای روی شن های ساحل بود رفت.و از او پرسید؟ آن پیر مد که بود؟؟ علم پاسخ داد:((زمان)). عشق با تعجب گفت :زمان؟اما چرا او به من کمک کرد؟ علم لبخندی خردمندانه زد و گفت: زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است. نظرات شما عزیزان: [ چهار شنبه 21 تير 1391
] [ 22:44 ] [ مسعود اکبری ] |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |